خلبان شهید علی اکبر شیرودی به محض اطلاع از شروع جنگ مسلحانه در کردستان، داوطلبانه به این منطقه شتافت. در این زمان گروه های ضد انقلاب در سنندج و در سالن ورزشی تختی و ساختمان انجمن اسلامی جوانان مستقر بودند و نیروهای مردمی را به اسارت گرفته و شکنجه می کردند و در مقابل آزادی آنها صدها هزار تومان پول طلب می کردند. وقتی به سنندج رسید، تا شب جنگید؛ چند تانک و نفربر به سرقت رفته از ارتش را شکار کرد و تعدادی از آنها را مجبور به فرار کرد. با پرواز ساکن در ارتفاع پایین بر فراز خیابانها به نیروهای مردمی کمک کرد تا شعارهای ضد انقلاب را از دیوارها پاک کنند و عکس امام خمینی را به جای پوستر عزالدین حسینی یا قاسملو در معابر بچسبانند. روزی دیرهنگام به پایگاه هوانیروز کرمانشاه بازگشت و لبخند زنان به پنجره های پودر شده و بدنه سوراخ سوراخ هلیکوپترش نگریست و به مستقبلین گفت:«هرچند در این پرواز شوق یک عاشق را در امید به وصال معشوق احساس می کردم اما هنوز آن قدر خالص نشده ام که معشوق مرا به عرش اعلای ملکوت راه دهد».
ظرف سه هفته آغاز نبرد و عملیات نظامی و چریکی، نقش هوانیروز را از رده پشتیبانی نیروی زمینی به سایر عملیاتها تا حد وظایف نیروی پیاده و توپخانه توسعه داد. به خاطر فداکاری های کم نظیر، تحرک خارق العاده، چندین مرحله سقوط و چند بار انفجار راکتهای دشمن در فاصله کم، همچنین نبوغ فرماندهی به عنوان فرمانده خلبانان هوانیروز انتخاب شد.
در بهار 1358 خبری می رسد که عده ای ضد انقلاب در ارتفاعات«گهواره»در غرب تجمع کرده اند و قصد حمله به اسلام آباد را دارند. تیم آتشی مرکب از سه فروند هلی کوپتر کبری و یک فروند هلی کوپتر نجات به سمت منطقه مورد نظر حرکت می کنند. رهبری تیم آتش را شهید کشوری بر عهده داشت. در حین عملیات ناگهان صدای شیرودی می آید«آخ سوختم، آخ»همه هراسان از اینکه شیرودی را زدند، می خواستند منطقه را ترک کنند که صدای خنده شیرودی همه را میخکوب می کند. او در جواب سؤالات خلبانان می گوید:«هیچی نشده، ناراحت نباشید، یه گلوله خورد بالای سرم و افتاد توی لباسم. خیلی داغه نمی تونم راحت بشینم.»عملیات با انهدام انبار مهمات و کشتن اشرار به پایان رسید. در بازگشت شهید کشوری به شیرودی می گوید:«راستی حالت چطوره، اون گلوله چی شد.»شیرودی می گوید:«فکر کنم دیگه غیب شده باشه.»کشوری می گوید:«پیدایش کن، یادگاری خوبیه»که شیرودی با خنده می گوید:«اگه می خواستم گلوله هایی را که به طرفم شلیک شده برای یادگاری جمع کنم، تا الان حداقل یه وانت گلوله باید داشته باشم.»
نقل است: روزی در تعقیب ضد انقلاب وقتی می خواست راکتی شلیک کند متوجه حضور بچه ای در آن حوالی شد، برگشت و ابتدا با باد هلیکوپتر طفل را ترساند و از آنجا راند، بعد برگشت و حمله کرد. در اواخر مرداد1358آتش توطئه در پاوه شعله ور شد و این شهر در معرض سقوط قرار گرفت. او بعد از سه روز مأموریت چریکی بسیار خطیر در سر حدات غرب کشور به پادگان کرمانشاه بازگشته بود که از حوادث پاوه با خبر شد. ضد انقلاب تمام بلندیها و مناطق استراتژیک اطراف شهر را تصرف کرده و دکتر مصطفی چمران وزیر دفاع در حلقه محاصره قرار گرفته بود. امام خمینی فرمان تاریخی خود را صادر کرد. شیرودی به سرعت سوختگیری کرد و شخصاً عملیات کنترل امنیتی هلیکوپتر را انجام داد. با شناخت کاملی که از نقشه جغرافیایی کردستان داشت هلیکوپتر را بر فراز محاصره کنندگان پادگان به پرواز درآورد. تا ساعت دو بامداد 27 مرداد به همراه سپاهیان از محاصره درآمده و محاصره شهر در هم شکست. سپس آن سردار بزرگ اسلام فرماندهی ادامه عملیات را به عهده گرفت و به قلع و قمع اشرار ادامه داد. شهید شیرودی در حماسه پاوه نیز نقش تعیین کننده ای در آزادسازی شهر ایفا کرد به طوری آقای هاشمی رفسنجانی به نشانه سپاسگزاری از وی گفت:«شیرودی حق بزرگی در این کشور دارد.»
شهید دکتر چمران: «شیرودی ستاره درخشان جنگهای کردستان است. او هنگام هجوم به دشمن با هلیکوپتر، به صورت مایل شیرجه می رفت و مثل جت جنگنده فانتوم مانور می داد. او با آن وحشتی که در دل دشمن ایجاد می کرد، بزرگترین ضربات را به آنها می زد.»
خلبان شیرودی که در ان زمان از نظر درجه پروازی خلبان دوم بود، بیشتر با خلبان امندخت پرواز می کرد. انها از نظر فکری خیلی به هم نزدیک و اکثر اوقات با یکدیگر بودند. انها روزانه به اتفاق سایر خلبانان به پاوه پرواز می کردند و ضمن تماس رادیویی با دکتر چمران که در پاسگاه ژاندارمری در حال مقاومت بود، نقاط مورد نظر را هدف قرار می دادند و از نزدیک شدن افراد ضدانقلاب به پاسگاه که قصد به اسارت دراوردن دکتر چمران را داشتندجلوگیری می کردند. لذا به همین دلیل زمانی که غائله پاوه فروکش کرد و دکتر چمران به پایگاه کرمانشاه بازگشت، ضمن صحبت برای خلبانان و پرسنل پایگاه و تشکر از نحوه فعالیت و پروازهای چشمگیری که جهت مقابله با افراد ضد انقلاب و شکست محاصره پاوه انجام داده و از سقوط شهر جلوگیری نموده بودند، سراغ خلبانانی را می گرفت که در لحظات حساس به نیروهای مستقر در پاسگاه ژاندارمری کمک و از اسارت انها جلوگیری کرده بودند.
خلبان امندخت و شیرودی به خدمت او رسیدند و او در همانجا به خاطر پروازهای تاثیرگذار به هر یک درجه تشویقی اعطا کرد و ابلاغ نمود که هفته اینده به تهران بروند تا به خدمت امام برسند. که البته خلبان امندخت موفق به دیدار امام نگردید ولی خلبان شیرودی پس از سفر به تهران به خدمت امام رسید و در ضمن برابر ابلاغ دکتر چمران به پایگاه جهت ارتقای وی از خلبان دومی به خلبان یکمی و تحت اموزس قرار گرفتن وی دستورات ویژه ای به پایگاه صادر شد، تا هرچه زودتر او به درجه خلبان یکمی ارتقا یابد تا بتواند مسئولیت پرواز و بالگرد را عملا عهده دار شود.
او با انجام عملیات متهورانه به پایگاه باز می گشت و به دنبال فعالیتهای پشت جبهه می رفت. به تدریج شهامت افسانه ای و شرح عملیات خیره کننده ی شیرودی به اطلاع همه ی مقامات بلند پایه جمهوری اسلامی رسید و شناخته شد. در اوایل اردیبهشت 1359 وقتی شنید گروهی با سازماندهی گروهکها از آتش بس دولت موقت سوء استفاده کرده و در استادیوم شهر نقده تظاهرات برپا کرده اند، آتش بس یک جانبه دولت موقت را نادیده گرفت و به اتفاق چند همسنگر عازم نقده شد. از نخستین ساعات بامداد دوم اردیبهشت با عملیات لوپس(پرواز با ارتفاع کم)مردم بی طرف نقده را ترساند و به خانه هایشان کشاند. سپس تابوتهای مملو از مهمات را که بر دوش عناصر ضد انقلاب در پوشش تشییع جنازه به خانه های تیمی برده می شد، به گلوله بست. پس از آن با لباس کردی به محل اختفای گروهکهای کمونیستی رفت و آنها را به گلوله بسته و دهها اسیر از نیروهای مردمی را نجات داد. در این زمان هرگاه می دید برخی از همرزمانش در مبارزه علیه ضد انقلاب درمانده اند آنان را به سپاهیگری و جهاد تشویق می کرد.
در عملیات نقده بسیاری از دوستان شیرودی به شهادت رسیدند و کمک خلبان او ابتدا کور و سپس زنده به گور شد. در جنگ نقده، جنگ افزارهای نظامی و تجهیزات فنی فراوانی را به غنیمت گرفت. مردم مسلمان و رنجیده روستاهای آزاد شده از او و همرزمانش استقبال شایانی به عمل آوردند و منطقه به تدریج رو به آرامش گذاشت.
شیرودی 20 شهریور 1359 پس از سه سال مبارزه به خواهش چند روحانی و پاسدار انقلاب یک ماه مرخصی گرفت و به تنکابن رفت اما بیش از ده روز در آنجا نماند. در شهر، منافقین ضد انقلاب در تعقیبش بودند ولی بدون محافظ و فقط با یک قبضه کلت کمری که از حجت الاسلام حاج احمد خمینی هدیه گرفته بود، تردد می کرد.
منبع مقاله :
وبلاگ پرواز آخر